مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

مهرسام تک ستاره قلب ما

پسرم در اولین محرم

پسرم در 21 روزگی خونه دایی هادی رفت و لباس علی اصغر پوشید و همون شب هیئت عزاداری اومد تو حیاط خونشون و تو بابایی رفتین زیر پرچم عزاداری و من کلی براتون دعا کردم. دایی هادی چند سال هست شبی یکبار نذر داره ازهیئت های عزاداران امام حسین (ع) در ماه پذیرایی می کنه و شیر کاکائو و کیک و شام میده. نذرشان قبول   راستی مهرسام با پسر دایی هادی  دقیقا سه ماه و سه روز تفاوت سن دارید سالار جون در 27 تیرماه زمینی شد ...
14 اسفند 1392

دو ماهگی و واکسن آخ آخ اخ خ خ خ

پسر گلم دو ماهه شد یه مرد بزرگ صبح روز 27 آذر باتفاق مادر جون مهرسام رابردیم مرکز بهداشت که شانس ما خیلی شلوغ بود خدا راشکر قد و وزنت هزار ماشالله عالی بود فدات شم  وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی و جیغ زدی بمیرم برات منم اشک تو چشمام بود و بغض گلوم را گرفته بود ولی فقط همون لحظه را ناآرامی کردی پسر مهربون مادر جون دو روز زحمت کشید ازت  مراقبت کرد که تب نکنی سر وقت برات کمپرس آماده میکردیم و قطره استامنفون بهت میدادیم. مرسی مادر جون ناهید مهربون دوستتدارم   اینم عکس پسرم بعد از واکسن اینم دو روز قبل از واکسن بوده که نمی دونستی قراره چه بلایی سرت بیاد.    الهی فدات شم کا اینجوری ناز نگاه میکن...
13 اسفند 1392

ملوان زبل

سلام نفس مامان هستی مامان امروز بردمت توی اتاقت که ببینم چه عکس العملی به اتاق وسایل و اسباب بازی هات نشون میدی. از رنگ قرمز وسایل  اتاقت خیلی ذوق کردی خندیدی به همه چی توجه نشان میدادی و برای خودت آواز میخوندی کلی خوشحالی میکردی. منم سریع این لباس ناز ملوانی را بهت پوشوندم  سریع دوربین را برداشتم ازت عکس گرفتم تا بمونه یادگاری از ملوان زبلم . بابایی نبود که ببیندتو چه نازی فدات شم. و آخرش که خسته شدی از بس بازی کردی و گرسنه شدی که میخواستی هر اسباب بازی دم دستت بگیری بخوری. دوستت دارم ملوان زبل مامان   ...
6 اسفند 1392

مهرسام به دنبال کار

اینجا پسر گلم نشسته تو بغل باباش نیازمندیهای روز را میخونه و میخواد بره آموزش پرواز  از الان میخواد یه خلبان بشه چون آرزوی بزرگ بابا اینه که پسرش خلبان بشه  در آینده. انشالله مهرسام میگه خوب من تصمیمم را گرفتم میرم آموزش پرواز بابا زود باش بریم ثبت نامم کن. البته هنوز مهرسام جون تو دل مامانی بودی که بابایی برات یه هواپیما رادیو کنترلی بزرگ شارژی و یه هواپیما جنگی کوچولو سفید قرمز اف 14 خرید بود تا بزرگ شدی ازش استفاده کنی. هدیه های بابایی  ...
6 اسفند 1392

سیسمونی گل پسرم

سلام پسر گلم مامان تنبلت را ببخش که خیلی وقته به وبلاگت سر نزده و خاطرات را بنویسه ولی الان از دلت در میارم با دست پر اومدم سیسمونی مادر برات تهیه کرده تا اومدی بسلامتی استفاده کنی  امیدوارم خوشت بیاد و بتونی قدر دران زحمات مادر و بابا میثم و من باشی این عکس از اتاقت هست     اگه دوست دارید همه اتاق پسری ببنین بفرمایید به ادامه مطلب خوب خوش اومدید ببین مادرجون و آقاجون برای گل پسرم  هدیه دادند دست گلتون بی بلا الهی برین کربلا خوب اینم کیک پوشکی هنر دست مامان  اینم لباسای فسقلی   ...
6 اسفند 1392

پسرم عروسک باباش شده

تو را خدا نگاه کنین بابایی مهرسام یکماهه را چیکار میکنه آخه اینجا جای خوابه من را میخوابونی بابا مامان کمک کمک مهرسام : بابا من نی نی هستم نه عروسک که گذاشتیم پیش خرگوش ها بالاسر تخت !!!!!!!!!!!!  باشه دیگه اخم نمی کنم. بابا : خب بابایی نترس خواستم چند تا عکس یادگاری ازت داشته باشم با خرگوشا. بیا بیا بابایی نترس فدات شم ...
30 بهمن 1392

پسر دایی ها ومهرسام کوچولو

سلام پسر گلم  نفس مامان عشق بابا دایی مرتضی با زندایی و امیرحسین کوچولو اومدند با ماشین جدیدشون دنبالمون با بابایی و مادر جون رفتیم خونه دایی هادی دیدن سالار  جونی و مغازه فست فودی که تازه نزدیک خونه زدن سر بزنیم. اینم مهرسام با پسر دایی جوناش  فسقلی زردپوش سالار جون و وسطی که داداش بزرگتر فسقلی ها باشه ا میرحسین جون و وروجک مامان مهرسام جون   مهرسام در روروئک سالار در سه ماهگی در حال خوردن دستای خوشمزه اش. مهرسام : به به تا کسی نیست دستای خوشمزه ام را بخورم امیرحسین : هه من داداشی بالا سرتم دارم نگاهت میکنم ها ها ها ...
30 بهمن 1392

پسر شیطون بلا

سلام مهرسام شیطون بلایی مامانی قربونت برم میخوای چی بگی به مامان وبابا که ما نمی فهمیم برای خودت سرو صدا میکنی و پشت سر هم اوووووووووووووو اووووووووووووووووووووو اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا می کنی فدات شم قند و عسل مامان خیلی دوست داری نگه دارم رو پاهای نازت بایستی و همه جا را نگاه کنی کلی ذوق کنی به رنگا خیلی توجه می کنی هنوز دوماه کامل نشده بود که می تونستی رو پاهات خودت را نگه داری منم زیر بغلای ناززت را میگرفتم و مراقبت بودم ولی زود مخوابوندمت که خسته نشی عاشق آویز تختی که میذارم بالای سرت میخواهی بگیریشون نمی تونی دستت بالا میبری و در آخر خسته میشی و دستای نازت را میخوری. فدات شم خیلی دستات را می...
30 بهمن 1392

پسر اخمو

سلام سلام سلام اخمو ی مامان پسر من  برعکس نی نی های دیگه هست خیلی خیلی خیلی جدی و اخمو هست که من گاهی موقعا از اخماش می ترسم و موندم بابا این به کی رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی اخموه باید کلی نازش رابکشی و خودت را براش بکشی تا برات یه ریز خنده بره خنده هاش الکی نیست هروقت عشقش بکشه میخنده ولی خیلی پر سرو صدا هست آغون اغون میگه کنچکاو و سبزه رو نمکی وشیطون بلای ناقلا  و خیلی بامزه ودوست داشتنی مامانی بخورمت بشرطی که اخمم نکنی می ترسم مامان یعنی میشه  تو را با این اخم هات با ده من عسل خورد. ...
23 بهمن 1392