مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

مهرسام تک ستاره قلب ما

یک روزگی

پسر گل مامان روز یکشنبه ساعت 12 از بیمارستان مرخص شدیم عزیز دلم به خونه خوش اومدی عروسک مامان. اینم عکس قشنگت با لباسی که عمو علی از کربلا تبرک برات هدیه آورده بود( بعلاوه یک لباس سرهمی مخمل و پاپوش خرسی و پیش بند) مرسی عمو علی و داداش یوسف ...
20 دی 1392

اولین برف بر چشمان زیبایت مبارک

پسرم دیروز خیلی برف اومد جوری که شهر ماحدود 6 الی 7 سالی بود چنین برفی به خود ندیده بود همه خیلی خیلی خوشحال بودند من این برف را از برکات قدوم تو میدونم. بابا همون روز نتونست بعد از ظهر  کار بره  و موند خونه.  امروز هم خونه موند تابریم آدم برفی درست کنیم گذاشتیم پایین پیش خاله  و عمو.  من و بابایی تونستیم یه آدم برفی بامزه رو پشت بام درست کنیم بعد با خاله و عمو وپوران عکس گرفتیم و رو پشت بام یه چای بیسکوئت دبش لب سوز خوردیم که البته خاله عذرا زحمتش را کشید. و بعد یوحنا و الهه بچه های باحال همسایه کناری اومدند روی پشت بام مون و کلی همگی برف بازی کردیم البته شما یک دقیقه بالا در حد عکس و دیدن برف اومدی و بعد زو...
17 دی 1392

خاطره روز دوم اسفند سال 91

دو روز پیش عزیزجون یعنی مامان گلم من اومد خونمون درست منم همون روز خیلی بی حال بودم و چشمام حالت خوابالو و پف کرده بود و همیجور با پشت دستم چشمام را به می مالیدم و فایده نداشت و فقط من هی کفری تر میشدم. عزیز جون که اومد منا با این وضع دید گفت چی شد چرا این شکل شدی گفتم مامان سرما خوردم فکر می کنم حسابی هم سرما خوردم ولی من تازه خوب شده بودم . عزیزجون یک لبخندی زد و گفت :نه فکر نکنم مال سرما خوردگی باشه چشمات یه چیز دیگه را می گه  خوب چی می گی؟ می گه: یه نی نی ناز و خوشگل ومامانی تو راهه گفتم :مامان فکر نکنم .گفت :چرا مامان باهات شرط می بندم بابای هم هاج وواج نگاهمون کرد بعد رفت سرکار. خلاصه فردای اون روز صبح زود...
17 تير 1392

اولین خاطره

سلام عشق مامان و بابا خوبی فدات شم امید زندگیم  می دونی هر بار با تکونای قشنگت توی دلم چه حسی قشنگی را بهم هدیه می دی . تازگیا قبل از اذان که با قران گوش می دیم منم با قاری آیه  میخونم بلند که توبشنوی به احترام قران ارومی و تکون نمی خوری. ولی وقتی الله اکبر اذان می گن تو هم برام خیلی قشنگ چند تا تکون ناز میخوری منم اذان برات می گم با معنی فارسی. بعد اذانم اسم همه را می گم که تو براشون دعا کنی می دونم خیلی ناز و پاکی پیش خدا فرشته ی. هر چی بخوای میشه. خیلی دوستت دارم   خاطراتت را از وقتی که خدا تورا به من و بابای مهربونت هدیه داد از فردا میخوام شروع کنم امروز تو هفته 23 و 4روز زندگیت هستی تا دل مامان...
17 تير 1392

تولد بابا میثم

سلام پسر گلم عزیز دلم امروز یه روز خیلی قشنگه. بابای توی دوازدهم تیرماه سال شصت و سه به این دنیا اومد. خدا مهربون بابای را تو این روز به مامان جون و بابا جون هدیه داده.و زندگیشون را قشنگ کرده و بابا حون اسم میثم را برای بابایی انتخاب کرد. بابای با وجودش زندگی منم قشنگ کرد شد همه وجودم . از ته قلبم بابای خوب و مهربونت را دوست دارم و بهش عشق می ورزم و افتخار می کنم.از این بابت خدا را شکر میکنم. و از خدا می خوام این عشق پاک همیشه بین من و بابایی باشه و تو با اومدنت به عشق مان پاکی و مهر و محبت دو چندان بدی .از خدا می خوام سایه بابای همیشه بسلامتی بالای سر ما باشه.   تولدت مبارک بابا میثم گلم. ...
17 تير 1392