دو روز پیش عزیزجون یعنی مامان گلم من اومد خونمون درست منم همون روز خیلی بی حال بودم و چشمام حالت خوابالو و پف کرده بود و همیجور با پشت دستم چشمام را به می مالیدم و فایده نداشت و فقط من هی کفری تر میشدم. عزیز جون که اومد منا با این وضع دید گفت چی شد چرا این شکل شدی گفتم مامان سرما خوردم فکر می کنم حسابی هم سرما خوردم ولی من تازه خوب شده بودم . عزیزجون یک لبخندی زد و گفت :نه فکر نکنم مال سرما خوردگی باشه چشمات یه چیز دیگه را می گه خوب چی می گی؟ می گه: یه نی نی ناز و خوشگل ومامانی تو راهه گفتم :مامان فکر نکنم .گفت :چرا مامان باهات شرط می بندم بابای هم هاج وواج نگاهمون کرد بعد رفت سرکار. خلاصه فردای اون روز صبح زود...