مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مهرسام تک ستاره قلب ما

سال نو مبارک

        بسم الله الرحمن الرحیم هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز سلام بر پسرم مهرسام خورشید تابان زندگی ما سال نو را با هزار شادباش و آرزو های خوب بهت تبریک میگم و آرزومندم که این سال برای ما و همه ی دوستان و ایرانیان و شیعیان عزیز سالی پر از خیر و برکت و شادی و سلامتی باشه و از خداوند سلامتی و ظهور امام مهدی (عج) را آرزومندیم.آمین از ایزد منان سپاسگذارم که این لحظات شیرین باتو بودن را به ما هدیه داد. سال گذشته تو دل مامان الان کنار ما و تو قلب مایی نفسمی.               خب حالا فقط خلاصه خاطرات ایام نوروز از 28 اسفند خونه مادر جون بودیم و لحظه سال تحویل...
19 فروردين 1393

خاطرات اسفند زیبای 92

خداوندا سپاسگذارم در این سال 92  به ما بهترین و زیباترین نعمتت را ارزانی  داشتی و زندگی ما را دوچندان زیبایی بخشیدی . خب حالا خلاصه ی خاطرات پایانی اسفند 92 20 اسفند برای اولین بار من وبابای تونستیم پسری را حمام ببریم قبلا زحتش را مادرجونا میکشیدند 22 اسفند آغاز نم نمک خانه تکانی که پسری کم اذیتم کرد و هرجا بخارشو میکشیدم مهرسام با روروئکش دنبالم میومد و با تعجب نگاه میکرد و یه سری سر و صدا میکرد که نیفهمیدم چی میگه  راجع به بخارشو. شباهم که کلا تا 2 نیمه شب بیدار بود گاهی 3 .و چند باری هم تو رورئکش خواب خرگوشی میرفت 27 اسفند پسرم 5 ماهگی را تمام کرد و به دوره زیبایی 6 ماهگی پا نهاد. در این روز زودتر هفت سین را چید...
8 فروردين 1393

آغاز شیطنت های فسقلی

 فسقلی مامان چند روز خیلی بازیگوش و بلاشدی در حدی که باید همه ی حواسمون بهت باشه و یک لحظه ازت غافل نشیم.سریع تر از قبلا غلت میخوری رو شکمت .و دستت که قبلا گیر میکرد را الان یاد گرفتی که از زیر بدنت کوچولو بیرون میکشی.کلی ذوق میکنی و اواز میخونی از اینکه خودت تونستی بغلطی و بعدشم خسته میشی و خودت برمیگردی رو کمر میخوابی . چند روز پیش دقیقا 15 اسفندبود بابا گذاشتت رو تخت و نا اومد کامپیوتر را روشن کنه با سه حرکت غلتیدن که دو تا را روتخت بود سومیشم پایین تخت.که باصورت افتادی پایین و حسابی جیغ زدی و گریه کردی من و بابا ترسیدیم.باز خدا راشکر سریع آروم شدی. بعد دوباره زدی زیر خنده و آواز خونی.خدا راشکر آسیب ندیدی .     ...
24 اسفند 1392

پاهای خوشمزه

وروجک مامان و بابا چند وقتی هست که حسابی با پاهای ناز و کوچولوش درگیره و میخواد بخوردشون. و آخر این تلاش روز 23 اسفند جواب داد و حسابی من و بابایی ذوق کردیم و سریع لحظه اولین کارت را تونستیم شکار کنیم. این عکسا از چند روز پیش بود در حال تلاش مهرسام:  خب پام را گرفتم   حالا ببینم امروز میتونم بخورمش مهرسام: آخ جون پام را گرفتم خب حالا از شصت شروع میکنم مهرسام: به خوشمزه است  پا خوردن چه لذتی داره  مامان تشویقم کن  ...
24 اسفند 1392

لیکو لیکو لیوووووو لیووووووووووو لی لی لللل اووو

لیکو لیکو لیووووووووو لیکوووووول لی للللللل ااااووووووووو چیست؟   صدایی آواز زیبا از پسر یکی یه دونه من که مدتیه انگشت اشاره کوچولوش را میبره گوشه دهنش و این اواز طولانی را قشنگ میخونه بخصوص وقتی ساعت 12 شبه تا 2 نصف شب برای خودش شیطونی میکنه و سر وصدا میکنه و نمی ذاره بخوابیم و ماهم باید به آوازش گوش بدیم. بقیه ی اجرا هم میزاره ساعت 8 صبح با ادامه آوازش بیدارمون میکنه.     ای جانم قربون اون صدات بشم با اون انگشتای کوچولوت ...
23 اسفند 1392

واکسن چهار ماهگی وای و وای و وااااااااااااااااااااااااااااااای

سلام گل پسرم قند عسلم  چهار ماهگیت مبارک  امروز صبح باتفاق مادرجون رفتیم پایگاه بهداشت نوبت مراقبت و واکسن خدارا شکر همه چیز خوب بود ماشالله هزار ماشالله قدت خوب رشد کرد بود ولی در عرض دو ماه وزنت زیاد عالی نبود و واکسن که حسابی درد داشت و جیغ زدی و گریه کردی قطره را خوردی بد اخمی به خانم دکتر کردی و غرش زدی. بعدم تا شب خوب بود حالت وتب نداشتی و بابایی خمیر پیتزا برای اولین بار درست کرد و پیتزای عالی شد به مناسبت چهار ماهگیت جشن گرفتیم. منم سالاد و پودینگ موز دسر کاکائو درست کردم. خب از اینا بگذریم شب اول واکسن این سری برخلاف سری قبل ساعت 5 صبح دیدم تب کردی و ناله میکنی که سریع پاهات و دست و صورت نازت را با دستمال  ...
18 اسفند 1392